پیره زنی در کوزه ی آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر
دوش خود حمل میکرد یکی از کوزه ها ترک داشت و مقداری از آب به
زمین ریخت در صورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن بطور کامل
به مقصد میرسد به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار میشد و زن همیشه
یک کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش
را انجام دهد پس از دو سال سر انجامکوزه یشکسته به ستوه آمد و از طریق چشمه
با پیرزن سخن گفت پیرزن لبخندی زد و گفت هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این
جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه ی سالم اگر تو اینگونه نبودی این زیبایی ها
طراوت بخش خانه من نبود طی این چند سال گلها را میچیدم و با آنها خانه ام را تزیین کردم
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,